زندگی من شهرادزندگی من شهراد، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

همه زندگی من و بابایی

غربالگری

  شیطونک مامانی سلام خوبی؟سر حالی؟ منم خوبم.... میدونی این هفته چی شد؟ این هفته که دوازده هفتگیت داشت تموم میشد رفتیم سونوگرافیه غربالگری که از سلامت جوجو خیالمون جمع بشه. من و تو بابایی! قبل از اینک بابایی بیاد تو اتاق دکتر اندازه گیری هاشو کرد که فکر کنم اذیت شدی چون خیلی سر به سرت گذاشت تا عکسی که می خواد رو بگیره. بعد تموم شدن کارش بابایی هم اومد پیشمون دوتایی برا دیدنت هیجانزده بودیم. آخه دل منم برات خیلی تنگ شده بود. . . وای . . کوچولوی هفت سانتی من با شیرین کاریات ما رو غافلگیر کردی مدام میرفتی بالا سر میخوردی میومدی پایین! ( شیطنتت به خودم رفته، پیش خودمون بمونه!) چشمای من و بابایی از تعجب گرد ش...
24 آذر 1392

اولین سونو گرافی

سلام به روی ماهت،خوش تیپ من. خوبی؟ این هفته طبق دستور دکتر آزمایش های لازم رو دادم و هم چنین سونو گرافی.من برای اولین بار روی ماه گپ گلم رو دیدم که مثل یه هلال خوشگل برا خودش لم داده بود. با شنیدن صدای ضربان قلبش که هر تپش اون هزار بار به من زندگی می داد یه عالمه به خودم بالیدم و چه حس زیبایی که تا بحال تجربش نکردی. عشق کوچولویه من با وجود تو دارم مامان میشم و هر روز داری بمن نزدیکتر و نزدیکتر میشی.اندازه ی ده تا دنیا عاشقتم.           بابایی هم خیلی دوست داشت بیاد و تو رو ببینه. ولی ماموریت بود و سرش شلوغ و من تنهایی غرق این همه شادی بودم. دکتر گفت سالم و سرحال با ضربان قلب...
13 آذر 1392

تاسوعا و عاشورا

سلام مامانی خوبی؟؟ منم خوبم و خوشحال بخاطر با تو بودن . . . ایام محرم امسال هر چند ماه دوم پاییز بود ولی هوا آفتابی و عالی بود، اما ما ماشین نداشتیم بابایی "الی" رو برده بود ایران خودرو و تو این وضعیت بیرون رفتن سخته. امسال خاله شهلا  اینا هم بعد تمام شدن مراسم هییت شون پیش ما آومدن. هر چند شبها با بقیه خاله جونها میریم مراسم عزاداری ولی برای تاسوعا و عاشورا من زیادی خسته شده بودم و مجبوری توی خونه خوابیدم فقط به خاطر اینکه تو بیشتر از این اذیت نشی. بعد از نماز ظهر عاشورا دوتایی برای همه مامانها و نی نی ها کلی دعا کردیم و اینکه خدا تو رو سالم و سلامت به ما بده. آمین. وروجک ،مامانی خیلی خیلی دوست داره. . .&n...
12 آذر 1392

اولین کادو برای نقل فسقلی مامان

سلام عزیز دلم خوبی؟ اما من زیاد خوب نیستم.این روزا خیلی دلم درد می کنه. خیلی وقتا فقط می خوابم. اما عیبی نداره فدای سرت. تو بزرگ شو و زود بیا پیش ما. با تمام این دردا بازم خیلی خوشحالم برای وجود کوچولوی تو. بعد از رفتن دکتر یکی دو روز بعدش که حالم بهتر بود رفتم بازار و کلی چرخیدم تا یک دست لباس خوشگل برا جوجوی خودم خریدم.وقتی اومدم خونه بابایی هم از اداره پاس گرفته بود که یه سر بمن بزنه.خلاصه با اجازه تا دلمون خواست با لباسات کیف کردیم. ایشالا به سلامتی بپوشی و ما بیشتر ذوق کنیم. این کادوی هفت هفتگیت بود عزیزم. راستی خاله جون ها وقتی برا تو رو شنیدن همگی زنگ زدن و تبریک گفتن. هنوز نیامده براشون عزیزی چون تو کوچولو ترین و آ...
8 آذر 1392

اولین نوبت دکتر

کنجد مامانی سلام.خوبی؟خوش میگذره بهت؟؟؟ هنوزم باورم نمیشه دارم با تو حرف میزنم. چند روز قبل بالاخره آزمایش خون داده شد و جواب مثبت قطعی شد. من و بابایی کلی خوشحالی کردیم و دیگه خاطرمون جمع شد که تو هستی همین نزدیکیا و ایشالا به سلامت زود زود میای پیشمون. بعدشم نوبت دکتر گرفتیم یعنی از بس هول بودیم هم من تلفنی نوبت گرفتم هم بابا رضا تو راه برگشت از اداره رفته بود و نوبت گرفته بود. روز بعدم با جواب آزمایش پیش دکتر رفتم و خانم دکتر هم خیلی مهربونه واسه 3 هفته دیگه برام آزمایش و سونوگرافی نوشت و سفارش کرد که استراحت کنم.                   &...
8 آذر 1392

خدا بهترین عیدی رو تو عید قربان بهم داد

صبح عید قربان استرس هر دوی ما رو بی قرار کرده بود هم من هم بابا رضا. اما بعدش خط دوم روی بیبی چک که نشان از یک معجزه عالی و بزرگ برای ما بود رو دیدم اصلا نمی دونستم چه واکنشی نشون بدم گریه ام گرفته بود. یعنی انتظار دیگه تمام شده بود. خدا جواب دعاهامو داد. وقتی بابایی حرکاتم رو دنبال می کرد گفت چی شد؟ اول که منکر شدم گفتم منفی بود!! بنده خدا چرتش پاره شد. رفت تو فکر. دیدم ناراحت شده رفتم بیبی چک رو آوردم نشونش دادم بهش نگاه کرد و گفت: خب یعنی الان چی شده؟؟ گفتم: ای بابا یعنی مثبته. . . !! ما نی نی دار شدیم. یه بوسم کرد و گفت:پس بالاخره مثبت شد! دوتایی از شدت ذوق حالمون دست خودمون نبود. خدا روز عید زیبا ترین مخلوقش رو به ما هدیه داد. ...
6 آذر 1392
1